میدونم که همه شما دوست دارین که ایران رو توی سری اسسینز ببینین. حالا یه فرصت استثنایی برای این کار پیش اومده.
سایت
اسسینز کرید ویکیا یک نظر سنجی گذاشته که توش میپرسه که بازی بعدی سری
اسسینز کرید توی کجا باشه و جای افتخار داره که بگم اولین گزینه این نظر
سنجی ایران است.
اما مشکل بزرگی که پیش اومده که رای های ایران تا به حال خیلی کم بوده.
پس مثل قضیه rome II tatal war که دوستان زحمت کشیدن و با زحمتاشون حکومت
اشکانیان رو به بازی اضافه کردن از همه میخوام که به این سایت برن و به
ایران رای بدن که نشون بدیم ما ایرانیان هیچ وقت نا امید نمیشیم و همیشه
پشتوانه بزرگی برای کشورمون و میهنمون هستیم.
داستان از زمان حال آغاز میشود که دزموند و پدرش ویلیام و ربکا و شان در حال رفتن به غاری در تورین نیورک هستند که با استفاده از apple of eden وارد غار میشودند و تمام تجهیزات درون غار را فعال میکنند و وارد دستگاه Animus میشود تا بتوانند با استفاده از مدالی (که در خاطرات کارکتر ها وجود دارد) که باید پیدا کند دنیا را نجات دهند .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
وقتی آنها وارد غار میشوند دزموند بیهوش میشود و بازی شما را به قرن 18 میلادی میبرد جایی که هیثم ( پدر کانر ) در حال رفتن به خانه ای سلطنتی در لندن میباشد
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
هیثم در انجا فردی را میکشد و مدالی از او میدزدد و سپس برای رفتن به بوستون سوار کشتی ای میشود سفر وی حدود 40 هفته به طول میکشد .به محض اینکه به بوستون میرسد به دنبال 5 نفر از یاران وفا دار خود به نام های چارلز لی، ویلیام جانسون، توماس هیکی، بنیامین چرچ و جاناتان پیتکارین میگردد .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
پس از پیدا کردن این نفرات وی یک تاجر برده به نام سیلاس تاچر را میکشد و بردگان زیادی از قبیله ای به نام Mohawk را آزاد میکند یکی از این افراد دختری به نام Ziio است که به هیثم در کشن ژنرال ادوارد برادوک کمک میکند . همین کمک ها باعث ایجاد رابطه ی خواهر و برادری ( :دی) بین هیثم و زیو میشود که بعدا منجر به به دنیا آمدن فرزندی میشود که باعث نجات دنیا میشود (داستان اینجوریه) باز هم بازی به زمان حال میرود . در زمان حال دزموند از این اتفاقات تعجب میکند و حتی از نیت خود صرف نظر میکند و پدر دزموند عصبی میشود و مشتی به صورت او میزند وقتی دعوا بالا میگرد شان با دزموند کمی حرف میزند و او را قانع میکند که درون دستگاه قرار گیرد.
سپس بازی به قبیله ی Mohawk ها میرود که کانر در حالی که 9 سال دارد قصد بازی با بچه های همسن و سال خود را دارد را دارد پس از کمی بازی نوبت به قایم شدن کانر میرسد در این ماجرا چارلز لی و یارانش به زور از او برای صحبت با بزرگتر های قبیله بازجویی میکنند .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
پس از این کانر به روستا ی خود باز میگردد در حالی که روستا آتش گرفته به دنبل مادر خود زیو میگردد که او را در آتش میابد اما نمیتواند او را نجات دهد و مادرش میمیرد .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
بازی به 9 سال بعد میرود که کانر 18 سال دارد و میخواهد که از چارلز لی انتقام و بزرگ قبیله ی آنها به کانر میگوید که باید با جونو ارتباط برقرار کند . جونو به کانر میگوید اگر روستایش را رها کند احتمالا باعث نابودی روستا و تمام ساکنانش خواهد شد با این حال کانر به قدری کینه ی چارلز لی را به دل دارد که این ریسک را قبول میکند .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
جونو به کانر نماد هشاشین را نشان میدهد و به او میگوید که آشیلس داونپورت را پیدا کند ( آشیلس خود یه هشیاشین خبره ای بوده است ) و به او آموزش مبارزه دهد . در ابتدا آشیلس کانر را قبول نمیکند اما پس از پافشاری کانر او قبول میکند که به وی آموزش دهد و او را یک هشاشین بار بیاورد ( قبل از این ها آشیلس یک بار جان کانر را نجات میدهد )
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
کانر به آشیلس میگوید که لوازم منزل وی خیلی کهنه هستند (پس از نشستن بر روی صندلی و شکستن آن ) و به همین دلیل تصمیم میگیرند که به بوستون بروند و خرید کنند که در یک اتفاق کانر پدر خود را از پشت بام میبیند (اما همدیگر را نمیشناسند ) و هیثم دستور میدهد که به وی شلیک کنند اما کانر زنده میماند . ولی او همچنان تحت تعقیب است .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
پس از این ماجرا ها ما کانر را در حالی میبینم که او 25 سال سن دارد و بسیار عضلانی شده است و آشیلس به خوبی به او آموزش داده است . او حالا باید تمام آن 5 نفر اعم از چارلز لی را بکشد. ویلیام جانسون اولین هدف اوست . کانر او را میکشد و حالا هدف بعدی خود جاناتان پیتکارین است که رهبری نیروهای بریتانیایی را بر عهده دارد (کانر او را در جریان جنگ آمریکا و بریتانیا از بین میبرد ).
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
هدف بعدی کانر ، توماس هیکی است( که میخواهد جورج واشنگتن را ترور کند) شما در کشتن وی ناموفق میشوید و بعد از دستگیری هر دوی آنها را به زندان میندازند اما به دلیل نفوذ هیثم هیکی از زندان آزاد میشود ولی کانر به دلیل طرح ریزی ترور جورج واشنگتن به اعدام محکوم میشود (نقشه کشیدن براش :دی). در صحنه ی بعدی کانر را میبینیم که در حال رفتن پای چوبه دار است ولی به دلیل فداکاری های آشیلس و همکارانش کانر برای بار دوم توسط آشیلس نجات میابد بعد از آن هیکی که در صحنه حضور داشت اقدام به کشتن جورج واشنگتن میکند که شما بعد از تعقیب وی او را قبل از کشتن واشنگتن میکشید .
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
شما به زمان حال و در نقش دزموند و به برزیل می روید که باید یکی از سنگ ها را از فردی بدزدید
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
بعد از این ماجرا کانر نزد واشنگتن بسیار محبوب میشود به همین دلیل واشنگتن به او دستور میدهد تا بنیامین چرچ را نیز از بین ببرد در این ماجرا او پدر خود هیثم را پیدا میکند و پس از کمی جدل همدیگر را میشناسند و هیثم میگوید که چرچ به تمپلار ها خیانت کرده و پدر و پسر اختلافات را کنار میگذارند و هر دو برای پیدا کردن چرچ راهی دریای کارائیب میشوند
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
قبل از این سفر هیثم با صحبت هایی که با پسر خود دارد از او حال مادرش را میپرسد که کانر در جواب او کلمه ی "مرگ" را پاسخ میدهد و هیثم ناراحت میشود .
به هر حال با سفر به دریای کارائیب و جنگ بین چند کشتی بالاخره کانر و هیثم چرچ را پیدا میکنند و او را میکشند .
پس از آن هردو پیش واشنگتن بر میگردند و هیثم نامه ای میابد که در مورد حمله ی نیرو های نظامی به روستای خود است پس از آن کانر در پی ممانعت از انجام این کار با بهترین دوست دوران کودکی خود درگیر میشود و در این درگیری بهترین دوست خود را میکشد .
سپس کانر برای پیدا کردن چارلز لی به طرف قلعه ی جورج فورت میرود که پدرش به او میگوید لی یکبار دیگر با مدال فرار کرده که این دو درگیر میشوند و کانر مجبور میشود پدر خود را نیز بکشد
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
پس از این ماجرا ها بازی به زمان حال میرود که دزموند متوجه شده است پدرش توسط دکتر ویدیچ گروگان گرفته شده است او در ازای دریافت پدرش باید apple of eden را به دکتر بدهد . اما او زرنگی کرده (:دی) و هم پدرش را آزاد میکند و هم apple of eden را به دکتر نمیدهد و هم سنگ سوم را از دنیل کراس میگیرد
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
پس از به دست آوردن سنگ سوم دزموند هنوز مدال را کم داشت که باید با استفاده از خاطرات کانر آن را نیز به دست آورد به همین خاطر وارد دستگاه میشود
سپس بازی شما را به گذشته میبرد که کانر یکبار دیگر لی را پیدا کرده است اما لی تا متوجه حضور کانر میشود پا به فرار میگذارد و در این تعقیب و گریز هر دو به یک کشتی سوزان میرسند و لی از دست کانر فرار میکند .
اما پس از یک سری کارهای دیگر کانر لی را دیک قهوه خانه پیدا میکند و این دفعه چاقویش را در سینه لی فرو میبرد .
کانر مدال را از گردن لی در میآورد و هنگامی که به طرف خانه ی آشیل میرود و مدال را در داخل قبر پسر آشیلس که در جریان جنگ هند و فرانسه کشته شده بود پنهان میکند . وقتی دزموند این صحنه را میبیند از دستگاه بیرون آمده و به دنبال همان مکان میگردد و مدال را به دست میآورد .
با استفاده از سنگ ها راهی برای رسیدن به ماشینی قدیمی (که با لمس آن دنیا نجات خواهد یافت ) پیدا میکند و مدال را در یک در بسیار عظیم فرو میبرد و در باز میشود .
در حالی که میخواهد آن ماشین را لمس کند و جهان را از شعله های خورشیدی حفظ کند ، مینروا خواهر جونو ظهور میکند و به او هشدار میدهد که اگر از آن ماشین اسفاده کند خودش هم قربانی میشود و برای دزموند توضیح میدهد که جونو در جریان دوره ی اول جنگ تمدن اول با بشریت او از دستگاه سو استفاده کرده است (متن کامل گفته هایشان این گونه بود )
- جونو:آره... بیا اینجا ... در گذشته .. تو داستان مارو در گذشته میدونی .. میدونی که ما در گذشته چه قدر تلاش کردیم ... چه طور شکست خوردیم ... چه طور باورهایمان خاموش شد .... دنیا را نجات بده .... دستگاه را لمس کن .... جرقه ای برای نجات دنیا
- مینروا:صبر کن ... لمس نکن
- دزموند: مینروا ؟
- جونو:تو ؟! اما چه طور؟... تو رفتی ...
- مینروا : تو فکر میکنی همون بود ؟!
- ویلیام : چه اتفاقی داره اینجا میفته ؟
- مینروا : تو نباید جونو رو آزاد کنی !!!
- دزموند : آزادش کنم ؟
- مینروا: جونو داخل این محبوس بود .... و منتظر آزاد شدن است !! برات توضیح میدم ... وقتی ما داشتیم دنیا را نجات میدادیم او داشت اینو به دست می آورد ... او میخواست با استفاده از ماشین به اهداف خودش برسه ... او با استفاده از اعداد پیشگویی میکرد ... اون نقشه ای داشت برای به تسخیر در آوردن مردم برای خودش ... من سعی کردم کمک کنم ...
اما اون اینو به سمت اهداف خود تغییر داد ... وقتی خیانت او را دیدیم میخواستیم متوقفش کنیم و سپس ترکش کردیم ... فک میکردیم با استفاده از تو میتوانیم آن امنیت از دست رفته را باز گردانیم ... اما فریب خوریم ... اون زنده مونده بود .. او دوبار تلاش کرد ...من و تینا قرن هایی روی دنیا بودیم و میخواستیم دوباره انسانیت را نجات دهیم ... ما به بهترین نحو تمام داشته هایمان را به آنها یاد دادیم ... ما تنها نبودیم اما بسیاری از قدرت هایی که ساخته بودیم ، مرگ هنوز میتوانست مارا بکشد
- دزموند : پس چطور هنوز اینجایی ؟
- مینروا: من باور داشتم که تو میتونی اینجا رو پیدا کنی و کار ما رو تموم کنی ... اما خیلی دیر شده ... تو و تمپلار ها بر سر ممانعت ما خیلی جنگ کردید.... پس بنابر این تو شانستو از دست میدی ... تو الان دیگه نمیتونی از پایان دنیا جلوگیری کنی ... تو فقط میتونی باعث زنده موندن دنیا شی ...
- جونو : اون داره دروغ میگه ... فقط اینو لمس کن و دنیارو نجات بده ... دنیایی بهتر متولد خواهد شد
- مینروا: سپس جونو خیلی زود اونو نابود خواهد کرد
- جونو : که اینطور ؟ پس نشونش بده که چه اتفاقی خواهد افتاد
- مینروا:اما اون توانایی درک اینو نداره ...
- دزموند نشونم بده ...
- مینروا: اگه به حرف های مینروا توجه کنی خورشید طلوع خواهد کرد ... و زمین تکه تکه خواهد شد و گدازه های آتش بر آسمان فرو خواهند ریخت ... کل دنیا در آتش خواهد سوخت ... اما این پایان دنیا نیست ... تنها نوید ورود تاریکی هست ... پس از اون تو پیدا خواهی شد (فقط چند نفر زنده خواهند ماند ) .... و تو ( دزموند ) یک سمبل برای آنهایی خواهی شد که میخواهند زنده بمانند ... باور کن عزم داشته باش ... تو به آنها الهام خواهی کد که چگونه باید موفق شد چگونه باید دوباره ساخت ... و دنیا دو باره جان خواهد گرفت ... برای بقای بشریت ... اما شما (بشریت ) انسانید و نازک و فانی هستید ... شما به دنیا خوهید آمد و خواهید مرد فقط به عنوان یک میراث ... شما اول او ( دزموند ) را یک قهرمان فرض میکنید سپس به عنوان یک افسانه و سپس به عنوان یک خدا ... این ظالمانه ترین سرنوشت است که به قلم ها نوشته شده است... و حالا تو اینرا میدانی که چه چیزی باید اتفاق بیفتد ... حالا بهم بگو کدام بهتراست ؟
- جونو : مینروا میخواد تورو قربانی کنه ... اون میخواد دنیا رو قربانی کنه
- مینروا : دزموند ، اونا تو رو به بردگی خواهند گرفت ... این چیزی نیست که تو براش جنیگیدی .. این چیزی نیست که چرا اینجا اومدی ...آیا این آینده ی نژاده توئه؟... اما آیا این آزادیه ؟
- جونو:چه آینده ای ؟ چه آزادیی؟ بیلیون ها نفر خواهند مرد... چرخه از نو شروع خواهدشد ... این دنیا به پوچی شناخته شده اما پس از اینکه دنیا رو ترک کردیم دنیا پر شد از اندو و ترس
- مینروا : هدیه ی ما به بشریت ..
- دزموند : کافیه !!!
- مینروا: تو نباید این کارو بکنی
- دزموند: به هرحال نقشه ی جونو (با اینکه وحشتناکه ولی به نظر جوای میده ) ما یه راهی برای متوفق کردنش پیدا میکنیم ... اما چاره اینه ... شما چی میخواید ... دیگه امیدی نیست ..
- مینروا: اگه جونو رو آزاد کنی ... دنیا رو نابود خواهی کرد ..
- جونو زود انجامش بده هیچ زحمتی ناره
- مینروا:نباید این کارو کنی
- دزموند : تموم شد مینروا ... تصمیممو گرفتم
- مینروا : اما نتیجه ی این اشباه مرگ تو خواهد بود
- دزموند (خطاب به پدرش و دوستاش ):شما باید برید .. همتون ...حالا ... هرچه قدر که میتونید از این جا دور شید .
- ویلیام : با ما بیا ... ما راهی پیدا خواهیم کرد
- دزموند : پدر ما وقتی نداریم
- ویلیام: پسرم ...
- دزموند :میدونی که دارم راه درستو انتخاب میکنم ... باید اینارو بکنم .. پس برید
دزموند پس از لمس دستگاه میمره
- اخبار: برخی کارها در سطح کره باعث شده چیزی ببینید که هیچ وقت قبلا ندیدید ... شاهدان عینی واقع در ماجرا میگویند که طوفان های الکتریکی و آب و هوای نامعلوم دنیا را در بر گرفته است... از ساکنان خواسته شده که از خانه هایشان خارج نشوند و تا بررسی های کامل جغرافایی صبر کنند ... دانشمندان در حال گزارش فعالیت های لرزه ای در سراسر زمین هستند ... گفته میشود در شمال شرقی کانادا بیشترین مقدار ثبت شده است ... ماهواره ها در اثر شدت آتش ذوب شده اند ... گزارشات در سراسر جهان حاکی از خاموشی است وبه نظر میرسد باقی این فعالیت ها در حال ضبط است .. اما هیچ چیز در مورد آینده قطعی و بدیهی نیست به همین جهت کارشناسان قادر به ازیابی تلفات مربوط به اتفاقات امروز نیستند .. اما به نظر میرسد بدترین اتفاقات برایمان افتاده است ... ما حوادث تازه ای از این اتفاقا برایتان گزارش خواهیم کرد ...
- جونو ( در خطاب به جسد دزموند ) : تموم شد ... دنیا نجات داده شد ... تو نقشتو به خوبی بازی کردی ... اما حالا ... حالا وقتشه که من نقشمو بازی کنم
بازی دقیقا پس از پایان AC 2 آغاز می شود. جایی که اتزیو بعد از خروج از vault در حالی که از پیام مینروا"به شدت شگفت زده شده سعی می کند از واتیکان فرار کند."نکته : او رودریگو بورجیا را نکشت" او هم اکنون هم “Apple OF Eden” را در اختیار دارد و سعی می کند به مونتنگرو “Monteriggoni” برود"همان شهری که در بازی شماره ی دو مکان Assassin ها بود".
پس از رسیدن به “Monteriggoni” با عمویش صحبت کرده و به او می گوید که “Rodrigo Borgia” را نکشته،”Mario” هم می گوید که به تصمیم او اعتماد دارد اما “Machiavelli” شما را ترک کرده و به سوی رم می رود."ااو یکی از یاران شما در AC2 بود"
اما ....
اتزیو به سوی اتاقش می رود که استراحت کند که با “Caterina” مواجه می شود و وقتی مشغول به استراحت هست با برخورد توپی به اتاق تاگهان به خود آمده و متوجه حمله ی دشمن می شود.”Cesare Borgia” پسر رودریگو به مونتنگرو حمله کرد.عموی اتزیو "ماریو"به وی می گوید که تاجایی که می توانی سربازان دشمن را از قلعه دور نگه دار تا مردم بتوانند از شهر بگریزنددر اینجاست که اتزیو به وسیله ی توپ های متسقر شده در دیوار های قلعه تعدادی از تجهیزات و سربازان دشمن را از بین می رود ولی گویا خیل عظیم سپاه دشمن با ایناها از معرکه خارج نمی شود.در نهایت با شکست شما و ورود دشمنان متوجه می شوید که چزاره عمویتان و کاترینا را اسیر کرده،شما هم در حین تلاش برای نجات عمیتان تیر می خورید و عمویتان نیز به منزل ابدیش رهنمون می شود."مرد!" شما به وسیله ی راه خروج مخفی که در پشت مجسمه ی الطائر بزرگ تعبیه شده از شهر خارج می شوید.به مادر خود و کلودیا می گویید که به سمت “Fienze” بروند و خود با وجود زخم عمیق به سوی “Rome” رهسپار می شوید اما در بین راه بر اثر جراحت بیش از حد از روی اسب سرنگون شده و .....
و اتزیو مرد اما نه ....
بعد از بهوش آمدن،اتزیو خود را در خانه ی زنی می یابد که مشغول به درمان وی هست.او همچچنین لباسی مخصوص “Assassin” ها برای شما دارد و به شما می گوید این را یک مرد داده است اما این مرد کیست؟
سپس شما به دیدار “Machivelli” می روید که او به شما می گوید متحدان شما اینجا همکاری درستی نمی کنند و “Assassin” ها ضعیف شده اند و به عنوان اولین اقدام،شروع به متحد کردن همکارانتان مثل دزد ها ، رقاصه ها و مذدوران می کنید و کم کم پایه ی BrotherHood را بنیان می گذارید اما بعد از آن متوجه ورود “Lacrezia” "خواهر دیوانه ی چزاره" و “Caterina” به شهر می شوید،اینجاست که پس از مشورت کردن با “Machiavelli” با اینکه او به شما می گوید صلاح نیست که به نجات کاترینا بروید باز هم کار خود را می کنید و به منطقه ی ممنوعه ی واتیکان"محل زندگی خانواده ی “Borgia” می روید و کاترینا را نجات می دهید ولی وقتی می خواهید کار چزاره را هم تمام کنید،متوجه می شوید که او از قصر خارج شده است.بعد از گذشت روز ها،یار قدیمی خود “Leonardo Da Vinci” را پیدا می کنید که گویا بر حسب جبر زمان مجبور به کار کردن برای تمپلار های خون ریز شده،او ابتدا برای شما یک “Hidden Blade” دیگر درست می کند"چون در حمله به مونتنگرو Blade دست چپتان با برخورد توپ به آن به صورت کامل پودر می شود!
ولی به راستی عامل موفقیت بورجیا چیست؟ مطمئنا او پشتوانه ی مالی قوی ای دارد که در ایتدا از آن به عنوان “Banker”"بانکدار" یاد می شود و در ادامه کلودیا"خواهرتان" با معرفی سناتوری که به “Banker” بدهکار است به شما لطف بزرگی می کند"او هم اکنون مسئول رقاصه های شهر است"بدین ترتیب شما با تعقیب سناتور به جواب این معما رسیده و در میابید که “Juan Borgia” کسی است که هزینه های سر سام آور حمله های چزاره را تامین می کند.با کشتن او یک قدم به هدفتان نزدیک تر می شوید و حالا نوبت چزاره است!
اما همسر “Bartelomeo” توسط “Baron Octavian” ربوده می شود تا در این ضربه ای از جانب تمپلار ها پس از ضربه های پی در پی شما وارد شود.اما با ایده ی بی نظیر اتزیو که با کشتن تعدادی از سربازان این بارون خودخواه فرانوسی و پوشاندن این لباس ها بر تن افرادت می توانی وانمود کنی که تسلیم شده ای بعد به قصر بارون نفوذ کنی این مشکل نیز رفع می شود و یک نفر از دشمنان دیگر شما نیز کم می شوند.
اما مشکلی پیش آمده است،افراد “La Volpe” که سر دسته ی دزدان شهر هست "که البته دوست شما در این بازی و بازی گذشته بود" کشته می شوند و او بر عقیده ی راسخ هست که خائن کسی نیست جز “Machivelli”"کسی که در مونتنگرو شما را ترک کرد"،در این بین شما هم شاهد رفتار های مشکوکی از “Machiavelli” بودید مثل معاشرت با سربازان “Templar” "که بعدا مشخص می شود جاسوسان وی بوده اند".بعد شما با لباس مبدل به نمایش می روید که قرار است مرگ بازیگر آن واقعی باشد “Pietro Rossi” این بازیگر نکون بخت هست که به جرم داشتن کلید قصر سنت انجلو باید بمیرد!!!اما شما او را نجات می دهید و در همین بین خائن به گروه اساسین ها را نیز پیدا می کنید و بدین گونه باز می گردید تا از کشته شدن “Machiavelli” توسط سر دسته ی دزدان جلوگیری کنید.شما موفق می شوید و از کشته شدن “Machivelli” جلوگیری می کنید.
حال دیگر نوبت کشتن “Cesare Borgia” است،شما به واتیکان وارد می شوید و رودریگو را سالم و سلامت می بینید که گویا از دفعه ی قبل درس نگرفته و اکنون هم با پسرش مشغول مجادله برای تصاحب “Apple” هستند که رودیگو،چزاره را با سیب مسموم می کند و چزاره هم او را می کشد"پدرش رو!!!(یا جلل الملق!)" البته بعد از اینکه متوجه می شود که خواهر روانی اش از جای “Apple” آگاه است.شما که به مکان “Apple” واقف شده اید،سریع تر از چزاره خود را به آنجا رسانده و “Apple” را تصاحب می کنید و سپس به کمک توانایی بالای “Apple” از آن برای مبارزات استفاده کرده و به راحتی می گریزید.
اما هم اکنون که پاپ قبل مرده،پشتیبانی او نیز از چزاره به پایان رسیده و او توسط پاپ جدید به قلعه ای در اسپانیا تبعید می شود."که البته به آنجا می روید و در نهایت او را می کشید"
اما به زمان حال می رویم “Desmond” هم اکنون با کمک دوستانش موفق به پیدا کردن مکان “Apple” شده اند و شبانه به سمت “Calussume” حرکت می کنند.انجا “Apple” را یافته و در یک صحنه ی بسیار عجیب شاهد از دست دادن کنترل دزموند در حین به دست داشتن “Apple” خواهید بود و دزموند به راحتی تمام لوسی را می کشد.
نکات جذاب و الحاقی:
اگر “the truth” بازی را کامل کرده باشید جمله ای زیر را در آن می بینید که معنیش می شود :"معجزه در مجازات هست!"
و اگر Credit بازی را هم تماشا کرده باشید شاهد جمله ای از دزموند خواهید بود که در حال صحبت با مینرواست و مفهموش این است که این اتفاق رخ نخواهد داد.
حال اگر بخواهیم با کمی نکته سنجی به این اتفاقات دقت کنیم می بینیم که این اتفاق در واقع رخ نداده است و در واقع برای به خود آمدن دزموند هست و این اتفاقات القای مینروا به دزموند است."البته همه ی این ها در حد یک حدس است اما حدسی هوشمندانه!"
دومین بازی از سری کیش یک آدمکش است که توسط استودیوی یوبیسافت مونترال ساخته و توسط یوبیسافت منتشر شد. این بازی داستانی غیرخطی دارد و در برای دستگاههای پلیاستیشن ۳ و ایکسباکس ۳۶۰؛ و سیستمعامل مایکروسافت ویندوز ساخته شدهاست.
داستان:
یکی از عواملی که باعث موفقیت نسخه قبلی و به احتمال زیاد این نسخه میشود، داستان بازی است. داستان بازی را یکی از بهترین نویسندگان بازی یعنی آقای کوری می(Corey May) نوشتهاست. از آثار این نویسنده میتوان به Prince of Persia: Warrior Within،Stolen،Prince of Persia: The Two Thrones،Army of Two و Assassin's Creed اشاره کرد. البته اکثر بازیهای ساخته شده توسط استودیوی Ubisoft آن هم شعبه Montreal از داستانهای بسیار خوبی بهره مند هستند. داستان بازی کیش یک آدم کش 2 از جایی آغاز میشود که دزموند مایلز (Desmond Miles) که به وسیله دستگاه Animus توانسته بود به دوران جنگهای صلیبی سفر کند و نکات ناگفته آن زمان را کشف کند به همراه دختر جوانی به نام لوسی استیلمن-Lucy Stillman-که مسئول دستگاه Animus است از محلی که در آن فعالیت میکنند، فرار کند. پس از اینکه آنها موفق میشوند از دست ماموران امنیتی فرار کنند به محل جدیدی میروند که دستگاه Animus 2 در آن قرار دارد. آنها باز هم سعی دارند که به وسیله این دستگاه به گذشته بروند و در نقش یکی دیگر از اجداد دزموند که اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه نام دارد به بخش نا معملوم دیگری از تاریخ دست پیدا کنند. آنها در قرن پانزدهم به ونیز میروند. در آن روز اتزیو تازه به دنیا آمدهاست. بعد از آن بازی به زمانی سفر میکند که دیگر اتزیو به مرد جوانی تبدیل شدهاست. خانواده اتزیو یکی از خانوادههای مهم آن زمان ونیز هستند که یک راز بزرگ را در خود دارند. پدر اتزیو که جیووانی(Giovanni) نام دارد عضو یکی از گروههای حشاشین آن زمان است. اما اتفاقی باعث میشود که هویت پدر او فاش شود. هنگامی که مشخص میشود که جیووانی یکی از حشاشیونهای معروف بودهاست، دولت آن زمان او و دو پسر دیگرش را به اعدام محکوم میکنند. روز اعدام آنها فرا میرسد و اتیزیو به همراه خواهر و مادرش با اندوه فراوان در حال نگاه کردن به اعضای خانواده شان هستند. پس از اعدام، اتزیو قسم میخورد که انتقام خون پدر و برادرانش را از عاملین این اتفاق بگیرد. به همین دلیل اتزیو نیز راه پدرش را در پیش میگیرد و به گروه حشاشیون میپیوندد و پس از فرار از فلورانس با خواهر و مادرش به ویلای عموی خود یعنی ماریو آدیتوره در مونتریجونی میروند.او سپس شروع به انتقام گیری از دشمنان مردم و پدرش در ونیز، فلورانس و دیگر شهرهای ایتالیا میکند.در آخر متوجه میشود که سر دسته ی عوامل قتل پدرش پیرمردی است به نام رودریگو بورجیا که در واتیکان به سر میبرد.ادزیو به آنجا رفته و به کمک سیب عدن که به دست او افتاده با رودریگو درگیر میشود سپس او را شکست داده ولی نمیکشد.سرآخر در همانجا روحی را مشاهده میکند که از اله های روم باستان است.او خود را مینروا معرفی کرده و در صحبت های خود هشداری درباره ی زمین و اتفاقاتی که قرار است برای آن بیفتد میدهد.مینروا در صحبت های خود به وضوح به دزموند مایلز اشاره میکند و نام او را می آورد، سپس دزموند به علت لو رفتن جای خود و دوستانش از آنیموس خارج شده و همگی فرار میکند و...لازم به ذکر است که در اول بازی لباس لوسی خونی است که میشود گفت خون نمونه 16 است همچنین دزموند در آخر قابلیت های اجداد خود را به دست می آورد.
شاید بعضیها باشن که هنوز داستان ASSASSINS خوب نفهمیده باشن.خب اینم داستان ASSASSIN CREED 1.امیدوارم خوشتون بیاد.
داستان بازی در سال 2012 پیگیری می شود . جایی که دزموند مایلز ، یک متصدی بار (میخانه) توسط شرکتی به نام آبسترگو دزدیده شده است . دزموند اصالتا از گروه اساسین است . اساسین گروهی مسلمان هستند که به سرکردگی ابن سینان قصد دارند با قتل فرماندهان جنگ صلیبی ، آن ها را پایان دهند .
+++ اساسین ، گروه مسلمان بوده اند که به سرکردگی ابن سینان در قلعه مسیف فرماندهی خود را به پا کردند .
اساسین معمولا برای نشان دادن وفاداری خود انگشت سوم خود را قطع می کردند تا بتوانند از خنجر مخفی قتل که یکی از ابداعات مسلمانان بود استفاده کنند .
شرکت آبسترگو دستگاهی به نام آناموس ساخته است که با توجه به DNA شخص استفاده کننده ، می توانید وقایع اجداد شخص را بازسازی کند . از آن جایی که دزموند یکی از نوادگان اساسین است ، آبسترگو مقاصد نامشخصی را با برگرداندن وقایع گذشته دارد . ناموس نوعی آنالیزگر DNA است که می تواند آن را تا چنین نسل در یک نمونه پیدا کند .
از آنجایی که آناموس هنوز تکمیل نشده و مراحل آزمایش را می گذراند ، نمی تواند بطور کامل وقایع را از روی DNA های دزموند بازسازی کند و دزموند نیز بارها با دستگاه دچار مشکل می شود که اصطلاحا به آن گلیچ می گویند و در بازی به صورت ترکیبات کربن دار نشان داده می شود. در بازسازی وقایع ، فردی به نام الطیر ابن لا احد ، (الطیر ، پسر هیچکس - Altair Ibn la-ahad) یکی از شاگردان با استعداد و وفادار شخصی به نام المعلم است . المعلم ، به الطیر ماموریتی می دهد که از یکی خرابه های دمشق به نام قلعه سلیمان ، یک قطعه ارزشمند به نام قطعه باغ عدن (Piece of Eden) را برای او بیاورد .
قطعه باغ عدن یا قطعه باغ بهشت یک قطعه ساختگی توسط مسلمان است که قدرت بسیار زیادی دارد و در نزدیکی دمشق به نام قلعه سلیمان نگهداری می شده است . قلعه سلیمان یک دژ مستحکم و پر از ادوات جنگی بوده که بنا بر روایات یکی از قطعات باغ عدن در ان نگهداری می شده است .
الطیر نیز با دو تن از همکارانش روانه آن جا می شود . از آن جا که الطیر تجربه بیشتری نسبت به بقیه گروه داشت ، او راه را انتخاب کرد . در بین راه به فردی برخورد کردند . الطیر نیز بدون معطلی فرد بیگناه را کشت . همکارش نیز در پی ستیز و بهانه عدم اطاعت از قوانین اساسین ، با الطیر به جروبحث پرداخت . الطیر هم که بهترین فرد گروه بود گفت که من صلاح ماموریت را در این دیدم که این فرد کشته بشود و تو نیز باید از من اطاعت کنی . هنگامی که آن ها به محل نگهداری قطعه عدن رسیدند ، رابرت دی سابله یکی از اعضای Knights Templar در آن جا بود و مشغول برداشتن آن قطعه و طلا و جواهرات کنار آنها بودند .
رابرت دی سابله چهارم رهبر قبرس و بخشی از شمال آفریقا امروزی در سالهای 1191 تا 1193 بوده است . او یکی از مصببین شروع جنگ های صلیبی و یکی از اعضای گروه سربازان مخلص مسیح و شوالیه های سولومان بوده است (سولومان مترادف سلیمان یا صلح دوست است) به گروه سربازان مخلص مسیح و شوالیه های سولومان (Poor Fellow-Soldiers of Christ and of the Temple of Solomon) به اختصار شوالیه های مبارز یا Knights Templar گفته می شد . شوالیه های مبارز کسانی بودند که پایه گذار مسیحیت در روم بودند . آن ها از یک کلیسای کاتولیک مسیحی برخاستند و بصورت سعودی قدرت را در دست گرفتند تا زمانی که به اورشلیم و سرزمین پاک آمدند . در روایات آمده است که اولین پایگاه شواله های مبارز ، مسجد الاقصار در فلسطین بوده است .
الطیر بازهم مغرور شد و به جرو بحث پرداخت که رابرت بزگترین دشمن ماست و باید کشته شود . هنگامی که الطیر برای حمله به رابرت قصد کرد دوستش سعی کرد جلوی او را بگیرد اما نتوانست . الطیر نیز در کشتن رابرت ناکام بود و رابرت خنجر او را گرفت و به سمت دیگر جعبه و مکان نگهداری قطعه پرتاب کرد و الطیر در آن جا گیر کرد و مجبور شد به مسیف بازگردد .
در بازگشت به قلعه ، الطیر به المعلم در مورد ناکامی خود گفت اما چند لحظه بعد ، همکارش با دستی خونین وارد شد و گفت که پس از قانون شکنی های الطیر برادر من را کشتند اما من قطعه را آوردم .
+++ فرقه اساسین سه قانون کلی داشتند که یکی از آن ها نکشتن مردم بی گناه بود +++
در همین هنگام که المعلم الطیر را بخاطر قانون شکنی هایش سرزنش می کرد ، یکی از سربازان وارد شد و گفت که رابرت به شهر حمله کرده است . سپس الطیر مامور می شود که به شهر برود و سربازان رابرت را بکشد . بعد از چندی که آنها زیاد می شوند ، المعلم نقشه ای می چیند که طی آن ، سربازان رابرت را بترساند و آنها را از بین ببرد . الطیر و چند تن دیگر مامور می شوند که از بلندی به زمین بپرند و المعلم به رابرت گفت که اینجا را ترک کن و گرنه خواهی مرد . ببین که سربازان من از مرگ هیچ واهمه ای ندارند ! سپس به الطیر فرمان می دهد که بپرد . الطیر نیز می پرد و از پشت سر سربازان رابرت به بالای برجی پر از الوار می رود و با آزاد کردن طناب الوار را بر سر سربازان می ریزد و رابرت نیز متواری و سپاهش از بین می رود .
سپس الطیر بدلیل سر پیچی از دستور ، در ملا عام مورد چاقو خوردن قرار می گیرد و به ظاهر کشته می شود . سپس المعلم که در واقع نمایشی اجرا کرده بود برای الطیر توضیح می دهد که هیچ چیز واقعی نیست و همه چیز مجازی است و این فقط یک نمایش و صرفا جادو بوده است . و این که الطیر دوباره به یک شاگرد صفر تبدیل می شود تا فنون را از نو یاد بگیرد . پس از انجام یک سری کارها ، الطیر یک لیست 9 نفره از المعلم دریافت می کند که مامور به قتل تمامی آنهاست . الطیر هر بار با کشتن یک فرد اطلاعاتی درباره قوم خود و همچنین فرد بعدی بدست می آورد که سرانجام به فرد آخر یعنی رابرت دی سابله رسید . پس از کشتن او ، رابرت در آخرین کلمات خود بیان کرد که او و المعلم هردو جز گروه Knights Templar هستند و المعلم او را گول زده است و از او برای کشتن دیگر اعضای گروه و بدست آوردن قطعه عدن استفاده کرده است . الطیر نیز برای کشتن المعلم روانه مسیف شده و پس از کشتن المعلم در می یابد که قطعه عدن باعث توهم و ایجاد وهم می شود و تمام پدیده های رخ دهنده را بسیار غیر واقعی جلوه می دهد . این قطعه باعث می شود که تمام مردم به یک سری انسان بدون قابلیت تصمیم گیری تبدیل شوند و فقط از فرمان رهبرشان پیروی کننند . (قتل الطیر در جلوی عموم) با کشته شدن المعلم قطعه عدن فعال شده و جهان را با شماره ها و حروف و شکل های عجیبی نشان می دهد . هنگامی که دزموند ازدستگاه آناموس بر می خیزد ، قابلیت Eagle Vision الطیر ، بر او اثر می گذارد و او نشانه هایی را در زمین و دیوار می بیند . به هنگام مرگ المعلم قطعه فعال شده ، کره طلایی سه بعدی نورانی را در فضا تشکیل می دهد که روی آن جاهایی مشخص شده است که جای همان قطعات دیگر باغهای بهشت است . Eagle Vision نوعی تصور در دیدن است که الطیر آن را دارا است . به هنگام فعال نمودن این ویژگی الطیر قابلیت تشخیص دشمنانش را از حس ها و اوهامی که به او می رسد پیدا می کند . مردم عادی سفید ، دشمنان قرمز و آشنایان آبی دیده می شوند .
به هنگام صحبت های دکتر مرد با روسای آبسترگو ، مشخص می شود که این شرکت با فعال شدن قطعه عدن و اعداد و حروفی که نشان دهنده مکانهای دیگر قطعات باغ عدن بوده اند ، به دنبال قطعات دیگر باغ عدن است تا با آن جهان را کنترل کند . هنگامی که دزموند این اعداد و شماره ها را می بیند ، رو به لوسی (پزشک زن) و دکتر مرد می کند و لوسی را آبی می بیند . این نشان دهنده آن است که لوسی یکی از اقوام اوست و اینکه او از مرگ دزموند جلوگیری می کند این مسئله را قوی تر می کند . داستان بازی در اینجا به پایان می رسد و داستان با توجه به سه گانه بودن بازی ادامه بلند و زیبایی خواهد داشت .